امان از دست تو!!!
نمیدونم چه گناهی رو مرتکب شدم که باید این همه عذاب بکشم! دیگه خسته شدم. یادمه وقتی با آقا مهدی صحبت میکردم، یه حرفایی بهم میزد که کلی دعواش کردم که از این حرفا نزنه. امّا حالا یکی باید به خودم بگه و باهام دعوا کنه!
حالا دارم به حرفات میرسم مهندس عزیز. دیگه کاملا بهت حق میدم.
اصلا نمیدونم چیکار باید بکنم. هر چند وقت یه بار میاد سراغم. لا مذهب انگار شیفتی کار میکنه. دیگه نزدیک اومدنش که میشه، تمام تنم رو روغن میمالم. واقعا نمیدونم چه جوری دکش کنم. دیگه خستهام کرده.
اعتیاد!(نه به مواد مخدر ها!)
تنهایی!
بیکاری!
یکنواختی!
.
.
.
بقیهاش هم خودت میدونی!
اینا رو میخونید، یه وقت فکر نکنید نویسندهی افسرده حال و عنقی هستم. مطمئن باشید که بخاطر فشار زیاده که اینجوری نوشتم. البته از کدخدا هم عذر میخوام چون بهم گفته بود که انقدر غمگین ننویسم. امّا همون طور که عرض کردم نامرد تا یه کمی حالم میاد رو فرم، همه چی رو خراب میکنه.
فقط تو میدونی که چه طوری باید مشکلم حل بشه. پس کمکم کن. امیدوارم که باعث نشه دیگه تا مدّتی از اینترنت فاصله بگیرم. منتظر راه حلهات هستم. راستی از .... هم ممنونم!!!
دوستان عزیز مخصوصا بر و بچههای خودمون(بچههای رنگین کمونی!) یه وقت فکرای بد در موردم نکنید ها، گفتم که اینا همشون فصلیان. خوب میشه انشاءالله البته با دعای شما.
اینم جواب حافظ شیرین کلام:
مقام امن و می بی غش و رفیق شفیق
گرت مدام میسّر شود زهی توفیق
جهان و کار جهان جمله هیچ بر هیچ است
هزار بار من این نکته کردهام تحقیق
...
به خنده گفت که حافظ غلام طبع توام
ببین که تا به چه حدّم همی کند تحمیق
(تفأل: ساعت 15:45 جمعه لعنتی!)
کلمات کلیدی :